شاعر : مرتضی حیدری آل کثیر نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل مثنوی
شب بود و روحم در سکوتی نوحهگر شد فـرمـانروای سـیـنـههای شـعـلهور شد
چشممکه میبایست،شب را درنوردددرخـیمه با طفلان گـریان همسفر شد
گـفـتــیــد: مـن بــیــمــار بــودم آه امـاهرعضو من برچشم شیطان حملهورشد من رازنامـحـدود بـودم گـرچه ذکـرمدر خطبه وشبنامههاتان مختصر شد
من بـالهـایـی دارم از پــرواز مـانـدهخامـوشیای درسیـنه ازاعجازمانده
زنـجـیـرمیبـسـتـیـد دنـیـا را بهدسـتمنشـنـیـده بردم نبـض دریـا را به دستم
غـم! کور شد،دستـش گرفتم راه بردمغـمـگـینتـرش،تا قـتـلـگـاه مـاه بـردم
میرفـتم اشکـم را درانـدوهی بکـارمحـک شد درون جـهـلمـردمیادگـارم
شب را گرفتم در صدای خود فـشردمهـفـتاد دم در جـلـجـتـای سجـده مُـردم
فـرصت نـدادم آتش از دسـتـش برویدبا سـایهها راحـت دروغـشرابگـوید